تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راه دانش بی نیاز/
مردمان بخرد اندر هر زمان
راه دانش را بهرگونه زبان/
گرد کردند و گرامی داشتند
تا بسنگ اندر همی بنگاشتند/
دانش اندر دل چراغ روشن است
وز همه بد بر تنِ تو جوشن است
*
چمنِ عقل را خزانی اگر
گلشن عشق را بهار توئی/
عشق را گر پیمبری، لیکن
حسن را آفریدگار توئی
*
ای آنکه غمگنی و سزاواری
وندر نهان سرشک همی باری/
از بهرِ آن کجا ببرم نامش
ترسم زبخت انده و دشواری/
رفت آنکه رفت و آمد آنک آمد
بود آنچه بود خیره چه غم داری؟/
هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتی است، کی پذیرد همواری؟/
مُستی مکن که نشنود او مُستی
زاری مکن که نشنود او زاری/
شو تا قیامت آید، زاری کن
کی رفته را بزاری باز آری/
آزار بیش بینی زین گردون
گر تو بهر بهانه بیازاری
*
لغز(چیستان) قلم
لنگِ دونده ست گوش نیّ و سخن یاب
گنگِ فصیحست چشم نیّ و جهان بین/
تیزیِ شمشیر دارد و روش مار
کالبدِ عاشقان و گونۀ غمگین
*
یخچه می بارید از ابرِ سیاه
چون ستاره بر زمین از آسمان/
چون بگردد پایِ او از پایِ دار
آشکوخیده بماند، همچنان
*
تا کی گوئی که اهلِ گیتی در هستی و نیستی لئیمند
چون تو طمع از جهان بریدی دانی که همه جهان کریمند
"رودکی"(به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر)